باز هم اما...
بی تو روزهایم می رود و باز هم اما
سوی مرگ می رود انگار باز هم اما
جان به لب می آید و باز هم اما
روی مرگ می ماند و باز هم اما
دست به چنگ می برد و باز هم اما
مدام مویه می کند و باز هم اما
فکر خزان می کند و باز هم اما
بهار مات می بیند و باز هم اما
سوی دوست می رود و باز هم اما
پر سوال می شود و باز هم اما
فکر و خیال یک یار می کند و باز هم اما
تو را تکرار می کند و باز هم اما
تو را نهان می بیند و باز هم اما
خلق دیوانه خوانده اند باز هم اما
من به جد کار خویش می کنم
در تمام عمرخاطره ات را تفتیش می کنم
بی امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!